شعر نخست:
دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
شکسته باد کسی کاین چنینمان می خواست
شما چه قدر صبود و چه قدر خشم آگین
حضورتان چو تلافی صخره با دریاست
به استواری،معیار تازه بخشیدید
شما نه مثل دماوند،او به مثل شماست
بیا که از همه ی دشت ها سوال کنیم
کدام قله چنین سرفراز و پابرجاست؟
به یک کرامت آبی نگاه دوخته اید
کدام پنجره این گونه باز،سوی خداست ؟
میان معرکه لبخند می زنید به عشق
حماسه چون به غزل ختم می شود،زیباست
شما که اید؟صفی از گرسنگی و غرور
که اتقامت و خشم از نگاهتان پیداست
اگرچه باغچه ها را کسی لگد کرده
ولی بهار فقط در تصرف گل هاست
تخلص غزلم چیست غیر نام شما؟
ز یُمن نام خود شما خود زبان من گویاست
شعر دوم:
مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب
جان دهم از دوری دیر آشنایی روز و شب
هر سحر نام تو را با سوز دل سرداده ام
تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب
عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام
تا بیابم شاید از تو ، ردپایی روز و شب
دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها
بی تو دارم با دلخود ماجرایی روز و شب
پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من
روز و شب با یاد تو ، دارم صفایی روز و شب
شعر سوم:
دل من سیاه است
رنگ آبی رو خیلی دوست دارم
روزهای روشن آفتابی رو خیلی دوست دارم
لبت رو بچین و هر چی می خوای بگی بگو
اخم و تخمهای انابی رو خیلی دوست دارم
من از دعواهای راست راسکی خیلی بدم میاد
دوستی های قلابی رو دوست دارم
با تو هوای تو اگه باشه خیالی ندارم
شب تا صبح گریه و بی خوابی رو خیلی دوست دارم
می دونم یک روز میای
همه، بی قرارتن
انتظار و بی تابی رو خیلی دوست دارم
شعر چهارم:
تا همسفرم عشق است در جاده تنهايی
از دست نخواهم داد دامان شكيبايی
تا من به تو دل دادم افسانه شده يادم
چون حافظ و مولانا در رندی و شيدايی
از عشق تو سهم من ،همواره همين بوده است
رسوايی و حيرانی ، حيرانی و رسوايی
تو آتش و من دودم ،دريا تو و من رودم
هرچند محال اما ، چيزی است تماشايیی
چندی است كه پيوندی است،پيوند خوشايندی است
بين تو و آيينه ،آيينه و زيبايیی
من دستم و تو بخشش ، تو هديه و تو خواهش
من زين سو و تو زان سو ،می آيم و می آیی
با گردش چشمانت افتاده به ميدانت
انبوه شهيدانت ،تا باز چه فرمایی
بی ساحل آغوشت آغوش سحرپوشت
چندی است كه طوفانی است ،اين ديده ی دريایی
شعر پنجم:
آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ی ایمان تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :” انسان ” من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی
شعر ششم:
من به یک احساس خالی دلخوشم
من به گل های خیالی دلخوشم
در میان سفره ی اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم
مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آب،سالی دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دلخوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم
آسمانم حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دلخوشم
گر چه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوشم
واژگان کلیدی: اشعار سهیل محمودی،نمونه شعر سهیل محمودی،شاعر سهیل محمودی،غزل سهیل محمودی،غزلیات سهیل محمودی،غزل های سهیل محمودی،شعر های سهیل محمودی،شاعر سهیل محمودی،یک شعر از سهیل محمودی،شعری از سهیل محمودی،غزلی از سهیل محمودی،شعر سنتی سهیل محمودی،گزیده بهترین و زیباترین اشعار سهیل محمودی،سروده هایی از مجموعه شعری سهیل محمودی،سهیل محمودي،شعر نو سهیل محمودی.