شعر نخست:
دارم شروع ميشوم از چشمهاي تو
جريان گرفته است تنم، زير پاي تو
انگار در زمين و زمان، ثبت ميشود
پيوند دستهاي من و دستهاي تو
چيزي نمانده است كه با هم يكي شويم
چيزي نمانده است بميرم براي تو
من شاعرم ولي نه به اندازة تو و
موسيقيِ بدون كلامِ صداي تو
من شاعرم ولي به خدا، كم ميآورم
در پيشگاه عرصة بيانتهاي تو
اي خالقِ سپيدترين حجله جهان!
آغشتهاند خون مرا با حناي تو
اي سرزمينِ مادريِ رودخانهها !
اي هر چه هست، پهنه جغرافياي تو
اين روزها عزيزترين دوستان من
بو بردهاند حال مرا از هواي تو
شعر دوم:
تو میتوانی بیش از اینها مهربان باشی
خورشید باشی، ابر باشی، آسمان باشی
مثل هوای بچگی، معصوم و ناآرام!
مثل بهار چارده ساله، جوان باشی
از لهجهات پیداست اهل سادگی هستی
خوبست با تنهایی من، همزبان باشی
ای ماه پیشانیترین اسطورة خلقت!
تو میتوانی لوح زرین زمان باشی
ای شاهکار عشق! ای شیرینترین فرهاد!
باید ردیف مثنویهای جهان باشی
حالا که نامت در غرور موجها جاریست
باید خودت سرچشمة آب روان باشی
یعنی رفیق روزهای سخت دلتنگی!
یعنی شریک دردهای دیگران باشی
هرکس در این دنیای خاکی، قصهای دارد
پس سعی کن تا برگ آخر، قهرمان باشی
واژگان کلیدی: اشعار سارا جلوداریان،نمونه شعر سارا جلوداریان،شعری از سارا جلوداریان،یک شعر از سارا جلوداریان،غزل سارا جلوداریان،غزلیات سارا جلوداریان،غزل های سارا جلوداریان،غزلی از سارا جلوداریان.