اشعار رشید یاسمی

 

شعر نخست:

باد گر از جانب مشکوی توست  ، مشک ساست

خاک گر از راه سر کوی توست  ، کیمیاست

رنگ گل سرخ و شمیم نسیم ، ای ندیم

گر نه ز رخسار و گل روی توست ، از کجاست؟

خار که در دست تو افتد،گل است  ، مقبل است

سرخ گل ار زانکه به پهلوی توست ، بدنماست

دُرّ سخن گرچه لطیف است و پاک ، تابناک

آنچه نه زان رشته ی لولوی توست ، بی بهاست

شیخ که دم می زند از آبرو ، تا که او

دور ز تاثیر دو جادوی توست ، پارساست

دل،سوی درگاه تو آرد نیاز ، در نماز

روی روان وقت دعا سوی توست ، این دعاست !

آنچه بود تنگ تر از آن دهن ، قلب من

وانچه سیه فام چو گیسوی توست ، روز ماست

این دل رنجور که سوزد ز تب ، روز و شب

گر نه نصیبش ز داروی توست ، بی دواست …

چون بر تو شعر فرستد همی ، یاسمی

قوتش از طبع سخن گوی توست ، وین بجاست


 شعر دوم:

از فغان و ناله کاری برنخاست

چون نبود آتش،شراری برنخاست

سست شد پای طلب در کوه سخت

وز بن سنگی شکاری برنخاست

شد ز دستم کار و کاری به نشد

پشت من بشکست و باری برنخاست

از ازل در لاله زار روزگار

چون دل من داغداری برنخاست

پیر شد دوشیزه ی مستور طبع

وز پی او خواستگاری برنخاست

توتیای دیده ی عشاق را

از سر کویی غباری برنخاست

شد بهار زندگی وز بلبلی

نغمه ای از شاخساری برنخاست

چون خروش تو ! رشیدا ! یک خروش

از دلی در هجر یاری برنخاست


 شعر سوم :

ای خوش آن ساعت که آن گلرخ به بازاری رود

تا ز شرمش هر گلی در سایه ی خاری رود

بی سخن،سرمست گشتم از لب میگون او

تا چه بینم بر آن لب یاد گفتاری رود

جز دل من هیچ دل را نیست مغناطیس غم

ذره ذره در جهان یاری سوی یاری رود

طاقت و صبر و دل و دین،مایه ی ما بود و بس

هر یکی امروز در فتراک عیاری رود

قلب تا در خانه باشد،بیم رسواییش نیست

بیم از آن روز کاین کالا به بازاری رود

نقش کج بسیار بستم با قیاس ظاهری

آه اگر یک روز بر آن نقش پرگاری رود

گر فرو ماندم به راه کوی تو،معذور دار

هر خدنگی از گشاد قوس مقداری رود

در ره عشقت بسی رفتند و در ماندند زار

هر کسی را از توان خویش پنداری رود

پند هشیاران رشید از جان و دل خواهد ولی

کی دهد مستی رهش تا نزد هشیاری رود


 شعر چهارم:

روزگاری خویش را چون مرکزی پنداشتم

عالمی چون دایره پابند خویش انگاشتم

مزرعی بی مدعی دیدم جهان را و اندرو

تخم های گونه گون از آرزوها کاشتم

چنگ ها بر شاخه های بی ثمر انداختم

کیسه ها از گنج های بی گهر انباشتم

اندر آن میدان،خیال من ز بهر ترکتاز

کر و فری کرد و هر سو پرچمی افراشتم

توسن اندیشه از مرکز چو شد سوی محیط

من لگام او سوی مرکز دگر برگاشتم

لحظه ای واپس کشیدم،دیده مالیدم ز خواب

ترک کردم ترکتازی توسنی بگذاشتم

خویشتن را نقطه ای موهوم دیدم در میان

چونکه پرگار خیال از دایره برداشتم

تا مگر این نقطه یابد از سر خطی وجود

خویشتن در راهگذار هر خطی بگماشت


شعر پنجم :

نسیم آسا از این صحرا گذشتیم

سبک رفتار و بی پروا گذشتیم

چو ناف آهوان،صد پاره ی جان

بیفکندیم و از هر جا گذشتیم

غباری نیست بر دامان همت

از این صحرا بسی بالا گذشتیم

به چشم ما کنون هر زشت،زیباست

چو از هر زشت و هر زیبا گذشتیم

به پای کوشش از دیروز و امروز

گذر کردیم و از فردا گذشتیم

گریزان از بر سودابه ی دهر

سیاوش وار از آن ها گذشتیم

کنون در کوی ناپیدای خرامیم

چو از این صورت پیدا گذشتیم

رشید ! از ما مجو نام و نشانی

که از سرمنزل عنقا گذشتیم


واژگان کلیدی: اشعار رشید یاسمی،نمونه شعر رشید یاسمی،شاعر رشید یاسمی،شعرهای رشید یاسمی،شعری از رشید یاسمی،غزل رشید یاسمی،غزلیات رشید یاسمی،غزل های رشید یاسمی،غزلی از رشید یاسمی،اشعاری از دیوان رشید یاسمی،گزیده گلچین گزینه بهترین و زیباترین سروده های ناب رشیدی یاسمی،رشید یاسمی کرمانشاهی،شاعر متولد کرمانشاه،شعر کرمانشاه،رشيد ياسمي،غلامرضا رشید یاسمی،مستزاد رشید یاسمی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها