اشعار حسین زحمتکش

 

شعر نخست :

رو به روی پنجره ، دیوار باشد بهتر است

بین ما این فاصله بسیار باشد بهتر است

من به دنبال کس‍ی بودم که دلسوزی کند

همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است

من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد

سر نوشت رازداری، دار باشد بهتر است !

خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است

از همان روز نخست آوار باشد بهتر است

گاه نفرت حاصلش عشق است ، این را درک کن

گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است


  شعر دوم :

گرگم و در به در خصلت حیوانی خویش

ضرر اندوختم از این همه چوپانی خویش

تا نفهمند خلایق که چه  در سر دارم

سالیانی زده ام مُهـر به پیشانی خویش

منم آن ارگ که از خواب غرور آمیزش

چشم واکرده سحرگاه به ویرانی خویش

رد شـدی از بغل مسجد و حالا باید

یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش

گاه دین باعث دل سنگی ما آدم هاست

حاجیان رحم ندارند به قربانی خویش

توبه گیریم که باز است درش ، سـودش چیست ؟

من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش!

مُهر را پس بده ای شیخ کـه من بگذارم

سر بی حوصله بر نقطه ی پایانی خویش


  شعر سوم :

به تو خو کرده ام ، مانند سربازی به سربندش

تو معروفی به دل کندن ، مونالیزا به لبخندش

تو تا وقتی مرا سربار می بینی ، نمی بینی

درخت میوه را پُر بار خواهد کرد پیوندش

به تو تقدیم کردم از همان اول ، دلت را زد

بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش

به دنیا اعتباری نیست ، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد ، نه پا برجاست سوگندش

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده یادم نیست

چنان شعری که می ماند به خاطر آخرین بندش

چه حالی داشتم با رفتنت؟ سربسته می گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش !


 شعر چهارم :

کسی با موج موهایت کنار آمد به غیر از من؟

کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟

کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟

کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟

تمام شهر در جشن تماشای تو حاضر شد

تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من

برایت دستمال کاغذی بودم ، ولی آیا

کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟

مرا از جمع خاطرخواه ها منها  کن ای حوا !!!

تو را کافی است آدم هرچه بار آمد به غیر از من


 شعر پنجم :

تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند

چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟

بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما

تو تا آبی بنوشانی به من ، جانی نمی ماند

برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست

برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند

همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری

برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند

اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!

برای دستهای تنگ ، ایمانی نمی ماند

اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت

به ما وقتی بیفتد دور ، دامانی نمی ماند

بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را

که فردا از منِ دیوانه دیوانی نمی ماند


 شعر ششم :

مبر پای قمار عشق ای دل،باز هستت را

ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را

مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان

که ویران می کند این نقش ایوان،پای بستت را

همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست

کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را ؟

تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا

که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را

تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد

رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را


واژگان کلیدی:اشعار حسین زحمتکش،نمونه شعر حسین زحمکتش،شاعر حسین زحمتکش،شعرهای حسین زحمتکش،شعری از حسین زحمتکش،یک شعر از حسین زحمتکش،غزل حسین زحمتکش،غزلیات حسین زحمتکش،غزل های حسین زحمتکش،غزلی از حسین زحمتکش،حسين زحمتكش.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ضیغم مروی
میهمان
ضیغم مروی
خرداد 17, 1402 12:34 ب.ظ

همه خوب خوب خوب شعر دوم بهترین بود