اشعار حبیب یغمایی

 

شعر نخست: 

تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را

چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را

 بود خوشبختی اندر سعی و دانش در جهان اما

در ایران پیروی باید قضای آسمانی را

 به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خود

بمن آموخت گیتی سست عهدی ، سخت جانی را

 نجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیند

به یک شام فراق اندوه عمر جاودانی را

 کی آگه می شود از روزگار تلخ ناکامان

کسی کو گسترد هر شب بساط کامرانی را

 بدامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند

با ساغر آنکه می ریزد شراب ارغوانی را

 وفا و مهر کی دارد ((حبیبا)) آنکه می خواند

به اسم ابلهی رسم وفا و مهربانی را


شعر دوم:

كس در اين خانه جاودان نزيد

ديو بيرون شود سليمان هم

بشكافد،پراكند، ريزد

بام ها، سقف ها و ايوان هم

نه همين خانه فقير فرو

اوفتد، بلكه قصر سلطان هم

بنماند زمين و آنچه در اوست

آسمان و آفتاب تابان هم

بشكافند و منفجر گردند

زهره و ماه و مهر و كيوان هم

مي شود در نوشته چون طومار

كوه ها، بحرها، بيابان  هم

روزي اين دهر گشته است آغاز

روزي آخر رسد به پايان هم

اين خبرها همين، نه من گويم

در حديث آمده است و قرآن هم


شعر سوم:

هست معلم پیمبری که به رتبت
برتر از او نیست جز خدای معلم
قیمت هرکس زکار اوست معین
کیست که تعیین کند بهای معلم؟
پیش تر افتد زهم­­رهان به فضیلت
هرکه برد بیش تر جفای معلم
خاک تنی را به آفتاب رساند
اینت، گران سنگ کیمیای معلم
راه زمین گر بر آسمان شده هموار
این همه باشد زفکر و رای معلم
گنج هنر رایگان ببخشد و، باشد
دولت جاوید از سخای معلم
قافله معرفت به جانب مقصد
راه سپر گردد از درای معلم

شعر چهارم:

عهد كردم كه جز از اين نكنم كار دگر

نتوانم نگرم قامت و رخسار دگر

كه نيفتاده در اين دام گرفتار دگر

گرچه باشند به خوبي چو تو بسيار دگر

من بهاي تو شناسم نه خريدار دگر

دل بيدار دگر ديده ی بيدار دگر

راز ميگفت و نبد حاجت گفتار دگر

نتواند بگزيند به از اين بار دگر


شعر پنجم:

من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند

دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند

من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من

ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند

من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من

خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند

من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان

با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند

من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه

بهر اطعام عزادارن من قربان کنند

من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من

ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند

آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس

من نمی خواهم مرا آلوده ی بهتان کنند

جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست

خود اگر ناپاک تن را طعمه ی نیران کنند

در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگ هاست

پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند


واژگان کلیدی: اشعار حبیب یغمایی،نمونه شعر حبیب یغمایی،شاعر حبیب یغمایی،شعری از حبیب یغمایی،یک شعر از حبیب یغمایی،شعرهای حبیب یغمایی،غزل حبیب یغمایی،غزلیات حبیب یغمایی،غزلی از حبیب یغمایی،قطعه حبیب یغمایی،قطعات حبیب یغمایی،شعر حبیب یغمایی درباره معلم،شعر حبیب یغمایی درباره ی آموزگار.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها