شعر نخست:
ای کـه اخمت به دلــم ریخت غم عالم را
خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را
برق لب های تو یادآور شاتوت و شراب
چشمه ی اشک تو بی قدر کند زمزم را
گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی
گاه با بوسه شفابخش کنـی مرهم را
بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت
کــرده ای بـــاز رهـــا خرمــن ابــریشم را
“نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان”
با همین هاست کــه دیوانـــه کنـــی آدم را
شعر دوم:
غزلم، زلف سر شانه ی غم می ریزد
شب که موهای تو را باد به هم می ریزد
بس که در چشم تو جاری است شب و روز غزل
جای جوهر غزل از چشم قلم می ریزد
هوس ناخن خونریز و لب نازک تو
گل سرخی است که آتش به دلم می ریزد
وای و صد وای از آن لحظه که غم می دهدم
حیف و صد حیف از آن غمزه که کم می ریزد
خاطرت جمع که در خواب پریشان منی
شب که موهای تو در خواب به هم می ریزد
شعر سوم:
تمام شب در میخـانه را کمین زده ام
سیاه مست ترین تاک را زمین زده ام
برای اینـکه نیاید بــه چشمهایـم خواب
دلی به آب و به دل ، آب آتشین زده ام
تو را بـه تیشـه از اندام کـــوه دل کندم
حریردشت تنت را ، خودم نگین زده ام
به بوی عطر تو چسبیده حس لامسه ام
به دامنــی کــه نداری هزار چیــن زده ام
به بوسه ی لب و دندان سیاه کرده امَت
به سینه های تــو مهــر صدآفرین زده ام
سـری بریده و در دست سینه ریـــز غـــزل
سری به سینه ی عاشق ترین ترین زده ام
شعر چهارم:
شده باز ابر باران زایِ تو امشب وبال من
و باران مي چكد بر شيروانیِ خيال من
گرفته رنگ چشمان تو حالِ آسمانم را
هوای شرجی شب های گيلان است حال من
شبيخونِ لبِ سرخِ تو راهِ خواب را بسته
چه ظلمی می كند لب هات بر چشمانِ لال من!
نترس از اشك، با جرأت تكان دِه شانه هايت را
تمام غصه ها جا می شود در دستمالِ من
بيا دار و ندارم را بگير و دل به من بسپار
تمام شعرهايم مالِ تو، اما تو مالِ من
واژگان کلیدی: اشعار بهمن صباغ زاده،نمونه شعر بهمن صباغ زاده،شاعر بهمن صباغ زاده،شعرهای بهمن صباغ زاده،شعری از بهمن صباغ زاده،یک شعر از بهمن صباغ زاده،شعر سنتی بهمن صباغ زاده،یک غزل از بهمن صباغ زاده،غزلیات بهمن صباغ زاده،غزل های بهمن صباغ زاده،غزلی از بهمن صباغ زاده.