اشعار بهرنگ قاسمی

 

شعر نخست:

در خانه ی ما

هر کسی‌ چیزی کم داشت!

پدرِ مرحومم خنده،

خواهرم سیما جهاز،

من کیف و کفش و بیچاره مادرم

“خون”

رفتیم دکتر

گفتند که پسته خوب هست…!

پدرِ

با هزار مکافات

رفت منت کشی‌ِ پسته‌ای که

سالیانِ سال با ما قهر کرده بود!

یک مشت پسته ی زبان بسته را گرفت و به خانه آورد…

بیچاره‌ها لال بودند

خشک‌شان زده بود…

آمدیم سکوتشان را بشکنیم که

دندانِ خواهرم شکست!!

گفتیم اشکال ندارد

چیزی که عوض دارد

گله ندارد…!!

حالا من بزرگ شده ام

کار می‌‌کنم و

جیب‌ام باد می‌‌کند

پسته‌ها هم دهانشان تا بناگوش باز می‌‌شود!!

هی‌ روزگار

هی‌ روزگار….!!


شعر دوم:

برمی‌ گردم ،

در با تو بودنها نفس می ‌کشم .

نمی دانی که چقدر خاطرات آغشته بر بالهایت 

مرا سخت به داشتنت وا می دارد !

مال من باش ،

عشق من باش .

اصلاً بگو ببینم مرا پناه می دهی ‌؟

راز نیلوفران را به گوشم می خوانی ؟!

از دلبری اطلسی ‌ها برایم داستان می بافی ؟

مرا می بوسی ؟

بگو دستان مرا در دستان کودکی ‌ام می گذاری ؟

قول می دهم که دنبال قاصدکها ندوم .

من فقط عاشق تو هستم و ترا دوست دارم .

آری دوستت دارم .

 


شعر سوم:

واژه دانم خشک شده است

انگار که شعرم نمی‌‌آید!

و یا شاید کسی‌

مرا از شعر گرفته است که اینگونه سوت و کور

گوشه ی خودم خزیده ام!

مرا از خود مران

مرا از خود مگیر

میانِ انبوهِ گرگ‌ها رهایم مکن‌

مرا بخوان

تا جغد‌های دهکده

با اولین سمفونی صدای تو

تاج و تخت ببندند و مسیرِ مترسک‌ترین نقطه چین جنگل را

به دارکوب‌ها باج بدهند!

مرا در قندیل‌ترین شکلِ بغض ام

به آغوش بگیر

تا در طعمِ تردِ بودنت

ذره ذره آب شوم

بگذار در تو سیر کنم

تا فتحِ اولین بوسه روی زنانگی ات

راهی‌ نمانده است

بگذار پرچمِ مردانگی‌ام را

در تنت بر افرازم!

اصلن بگذار پستانت را به دندان بگیرم

تا مسیرِ هزار کهشکانِ شیری را

لابلای سینه‌های تو بچشم!

مرا از من مگیر

بگذار از تنت شعر بمکم

تا شیرین‌ترین لهجه ی هماغوشی مان را به خوردِ آهووان

شعر‌م بدهم!

اکنون که چند ستاره چند شهاب

از موهایت بر بالشتم الک شده است

فردا صبح

باید زودتر از ماهی‌ گیر ها

به آب بزنم

تا مژدگانی اولین نطفه ی شعر را

به عروس‌های دریایی بدهم!


شعر چهارم:

رفتن بد هم نیست

وقتی نه بهانه ای برای ماندنت

و نه خاطره ای برای مرور داری

رفتن جرئت می خواهد

از میان ستارگانی که جوری وارونه به درخت ها نگاه می کنند

که دود از مخ کنده ها بلند می شود

یک روز شبیه شهابی پیر

نعره کشان از آسمان دل خواهم کند


شعر پنجم:

به خانه ات دعوتم کرده ای که چی؟

حالا که دلتنگی ام آنقدر بزرگ شده است

که از در تو نمی رود؟!

نه عشق من این رسمش نبود

پنجره خانه ات را

روی ترانه های ماه و من کوک کنی

و سفره بوسه هایت را

بر لبان کس دیگری پهن!

ببخش که نان و نمکم را نچشیده

عاشقانه هایم را از این گوش گرفتی

و به آن گوش ندادی…!!


واژگان کلیدی: اشعار بهرنگ قاسمی،نمونه شعر بهرنگ قاسمی،شعرهای بهرنگ قاسمی،شاعر بهرنگ قاسمی،شعری از بهرنگ قاسمی،یک شعر از بهرنگ قاسمی،شعر نو بهرنگ قاسمی،شعر عاشقانه بهرنگ قاسمی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها