اشعار اوحدی مراغه ای

شعر نخست:

آن فروغ لاله، یا برگ سمن،یا روی توست؟

آن بهشت عَدن،یا باغ ارم،یا کوی توست؟

 آن کمان چرخ،یا قوس قزح،یا شکل نون

یا مه نو،یا هلال وسمه،یا ابروی توست؟

 آن بلای سینه،یا آشوب دل،یا رنج تن

یا جفای چرخ،یا جور فلک،یا خوی توست؟

 آن کمند مهر،یا زنجیر غم،یا بند عشق

یا طناب شوق،یا دام بلا،یا موی توست؟

 آن دل من،یا ترنج آتشین،یا دُرج دَرد

یا سر بدخواه،یا جرم فلک،یا گوی توست؟

 آن بخور عود،یا ریح صبا،یا روح گل

یا بخار مشک،یا باد ختن،یا بوی توست؟

 آن تن من،یا وجود”اوحدی”،یا خاک راه

یا سگ در،یا غلام خواجه،یا هندوی توست؟

 


شعر دوم:

 

مکن از برم جدایی،مرو از کنارم امشب

که نمی شکیبد از تو دل بی قرارم امشب

 ز طرب نماند باقی،که مرا تو هم وثاقی

چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب

 چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن

چه کنی هوای رفتن؟که نمی گذارم امشب

 به رخم چو برگشادی در وعده ها که دادی

نه شگفت اگر به شادی نفسی برارم امشب

 چو شدم وصال روزی،به توقعم چه سوزی؟

چه شود که برفروزی دل سوگوارم امشب؟

 گل بخت شد شکفته،که شوم چو بخت خفته

که تو داده ای نهفته بر خویش بارم امشب

 اگر از هزار دستم،بکشند خوار و پستم

چو یکی همی پرستم،چه غم از هزارم امشب

 دگر آرزو نجویم،پی آرزو نپویم

همه از تو شکر گویم،که تویی شکارم امشب

 دل”اوحدی”تو داری،چو نمی دهی بیاری

نکنم به ترک زاری،که ز عشق زارم امشب


شعر سوم:

ای نسیم صبح دم،یارم کجاست؟

غم ز حد بگذشت،غمخوارم کجاست؟

وقت کار است ای نسیم،از کار او

گر خبر داری،بگو:”دارم”،کجاست؟

 خواب در چشمم نمی آید به شب

آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟

 بر در او از برای دیدنی

بارها رفتم،ولی بارم کجاست؟

 دوست گفت:آشفته گرد و زار باش

دوستان آشفته و زارم،کجاست؟

 نیستم آسوده از کارش دمی

یا رب آن آسوده از کارم کجاست؟

 تا به گوش او رسانم حال خویش

ناله های”اوحدی”وارم کجاست؟


شعر چهارم:

 

عشق و درویشی و تنهایی و درد

با دل مجروح من کرد آنچه کرد

 آه من شد سرد و دل گرم از فراق

بر سر کس کی گذشت این گرم و سرد؟

 مونسم مهر است و صحبت اشک سرخ

علتم عشق است و برهان روی زرد

 دیده ای دارم درو پیوسته آب

چهره ای دارم برو همواره گرد

 نازنینا ! در فراق روی تو

چند باید بودنم با سوز و درد

 گفته بودی:غم خورم کار تو را

غم نخوردی تا غمت خونم خورد

 حاکمی،گر نرم گویی ور درشت

بنده ام،گر صلح جویی ور نبرد

 مرد عشق از جان نترسد در غمش

وآنکه از جانی بترسد نیست مرد

 ای که بستی دسته ی گل از رخش

من به بویی قانعم زان روی ورد

 “اوحدی” ! یا ترک روی او بگوی

ی بساط نیک نامی درنورد


شعر پنجم:

 

شاخ ریحانی تو یا برگ گل سوری؟بگوی

آفتابی یا پری یا چهره ی نوری؟بگوی

 با چنان بالا و دیدار بهشتی کان توست

از چه ما را کرده ای در دوزخ ای حوری؟بگوی

 دیگران را چون مجالی می دهی نزدیک خود

از من آشفته ی بیدل چرا دوری؟بگوی

 چون که با ما باده خوردی،قصه ی رفتن مگوی

یا چو با مستان نشستی ترک مستوری بگوی

 ای که ما را سرزنش کردی:که این آشوب چیست؟

با شراب سرخ صاف صرف انگوری بگوی

 عقل معذورم کجا دارد،که در فصلی چنین

ترک جام باده گویم؟گر تو معذوری بگوی

 “اوحدی” ! گر پند خواهی دادن این آشفته را

آن سخن را،این زمان مستم،به مخموری بگوی


شعر ششم:

نازنینا ! حُسن و خوبی با وفا بهتر بود

گر وفا ورزی به هر حالی تو را بهتر بود

 گر نباشد لطف طبع و حسن خلق و عز نفس

نقش دیواری ز صد ترک ختا بهتر بود

 تکیه بر خوبی نشاید کرد کان ده روزه ایست

وندران ده روز اگر باشد وفا بهتر بود

 گر بهای خون ما خاک تو باشد عیب نیست

 زانکه خاک چون تویی از خون ما بهتر بود

 پارسایان را نظر کردن به خوبان باک نیست

وان نظر بر روی یار پارسا بهتر بود

 من دعا گویم،تو دشنامی که خواهی می فرست

پیش ما دشنام یاران از دعا بهتر بود

 گر هلاک “اوحدی “خواهی،بکش،تاخیر چیست؟

در بلا افتادن از بیم بلا بهتر بود


واژگان کلیدی: اشعار اوحدی مراغه ای،نمونه شعر اوحدی مراغه ای،شاعر اوحدی مراغه ای،شعرهای اوحدی مراغه ای،شعری از اوحدی مراغه ای،یک شعر از اوحدی مراغه ای،غزل اوحدی مراغه ای،غزلیات اوحدی مراغه ای،غزل های اوحدی مراغه ای،غزلی از اوحدی مراغه ای،سروده های اوحدی مراغه ای،اشعار عاشقانه اوحدی مراغه ای،اثری از آثار اوحدی مراغه ای،شعری از دیوان اوحدی مراغه ای.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها