شعر نخست:
شک کردهام به آمدنش؟شک نمیکنم !
یا اینکه به نیامدنش شک نمیکنم؟
این یوسف من است که در باد میوزد
هرگز به عطر پیرهنش شک نمیکنم
یک صبح با نسیم میآید به دیدنم
به عطر یاس و نسترنش شک نمیکنم
خورشید گفته است که یک صبح میرسم
هرگز به صحّت سخنش شک نمیکنم
بی او پرندهای که به فردای کوچ رفت
آوارگی شده وطنش،شک نمیکنم
این چشم انتظاری هر روز غرق اشک
یعنی به صبح آمدنش شک نمیکنم
شک کردهام که پشت در خانهام کسی است
اما به طرز در زدنش شک نمیکنم
شعر دوم:
مثل کبوتری که به او دانه می دهی
از دستهای خویش به او لانه می دهی
یا مثل آن دقیقه ی سبزی که در قنوت
بالی به پرگشودن پروانه می دهی
یا مثل آن کسی که خراب نگاه توست
لحظه به لحظه دستش پیمانه میدهی
یا مثل آن که بید پریشان باغ را
هدیه به دست باد سحر شانه می دهی
من نیز دل خوشم به جواب سلام خود
آیا جواب می دهیام یا نمی دهی؟
شعر سوم:
توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن
به تیررس که رسیدم بزن، درنگ نکن
تمام حیثیت کوه از شکوه من است
نه افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن
مرا به چنگ بیاور چه زنده، چه مرده
به قدر ثانیه ای فکر نام و ننگ نکن
غرور دشت پر از رد گام های من است
مرا اسیر قفس های چشم تنگ نکن
درست بین دو ابروم را نشانه بگیر
به قصد کشت بزن، لحظه ای درنگ نکن
همیشه اول و آخر تو می بری از من
تمام وقت را صرف صلح و جنگ نکن
فقط بخواه به پایت نمرده جان بدهم
برای کشتن من خواهش از تفنگ نکن
شعر چهارم:
نه،واقعاً چه قدر پیش تو بها دارم؟
و یا چه سهم از آن سبزِ چشمها دارم؟
بیا که کارد رسیده به استخوانم، آه
بیا که دایم دلشورهی تو را دارم
اگر نیایی دنیا چه میکند با من
چقدر طاقت این حال و روز را دارم؟
برای من که به وابستگی به تو شادم
دلم خوش است تو را هدیه از خدا دارم
منی که پنجرهام رو به سمت تو باز است
منی که پنجرهای رو به آشنا دارم
که زیر آبی این آسمان کسی هرگز
برای از تو سرودن نکرده وادارم
بگو که دست جهان سنگ بر سرم بزند
نمیروم که به تو تا ابد وفا دارم
نمیروم تا وقتی جواب من بشوی
نه،واقعاً چقدر پیش تو بها دارم؟
شعر پنجم:
باید خبر را بیخبر باشی بفهمی
در انتظارش پشت در باشی بفهمی
حال مرا وقتی که در فکر تو غرقم
از من مگر دیوانهتر باشی بفهمی
آیا چه میدانی از این خاکستر سرد؟
در عشق باید شعلهور باشی بفهمی
یک دو قدم نه،شعر را باید که وقتی
یک عمر با من همسفر باشی بفهمی
بیهوده فرزندم نمیخوانم غزل را
حس مرا باید پدر باشی بفهمی
بهتر که با من نیستی هم درد، هرچند
تازه نمیفهمی اگر باشی بفهمی
چیزی نمی فهمی تو از این داغ نامه
حرف مرا باید جگر باشی بفهمی
واژگان کلیدی: اشعار امیر اکبرزاده،نمونه شعر امیر اکبرزاده،شاعر امیر اکبر زاده،شعری از امیراکبرزاده،یک شعر از امیراکبر زاده،شعرهای امیر اکبرزاده،شعر سنتی امیر اکبر زاده،غزل امیر اکبر زاده،غزلیات امیر اکبر زاده،غزل های امیر اکبرزاده،غزلی از امیر اکبرزاده.