شعر نخست :
ز اشک دیده به رنجم،ز سوز دل به عذابم
غم تو شمع صفت می کشد در آتش و آبم
چو مو بر آتش هجران به خود چگونه نپیچم
که هم چو طره ات از پای تا به سر همه تابم
ندانم از که پرسم حکایت سر زلفت
که غیر حرف پریشان نمی دهند جوابم
رهم فتاد به مسجد مگر هدایت رندان
ز پرتگاه خطا آورد به راه صوابم
بریده خواب ز چشم من آسمان که مبادا
خیال روی تو گاهی شود نصیب به خوابم
چرا به گردش پیمانه ام درافکنی از پا
قسم به گردش چشمت که می نخورده خرابم
چو خم بجوشم و چشمی به انتظار تو دارم
ز زندگی نفسی تا به جاست هم چو حبابم
جلی ! گر از لب من بشنوی حکایت تقوا
روا بود که بشویی لب و دهن به شرابم
شعر دوم :
ای که گفتی با نگاه ناز خود جانت بگیرم
جان بدین امید پیش تیر مژگانت بگیرم
پای تا سر خون شوم رنگین کنم دامانت ای گل
بلکه بتوانم بدین نیرنگ دامانت بگیرم
گوهر افشان است چشم آرزوی من که یک شب
کام دل با بوسه ای از لعل خندانت بگیرم
فیض ایمانی که نگرفتم من از دیدار زاهد
شاید از برق نگاه نامسلمانت بگیرم
شعله ی لرزان شمع اشتیاقم مهلتی ده
رقص رقصان تا شبی راه شبستانت بگیرم
چون جلی سر بر نیارم از گریبان ندامت
گر به دست آویز خون خود گریبانت بگیرم
شعر سوم :
همیشه مایه ی رنج و بلا برای منی
از این قرار تو دل نیستی ! بلای منی !
صفا چگونه پذیرد میان ما ای دل
که من اسیر تو هستم،تو مبتلای منی
جدا مشو دمی از پیش دیده ام ای اشک
که یادگار من از یار بی وفای منی
غروب کرده مرا آفتاب عمر ای غم
چه شد که باز تو چون سایه در قفای منی ؟
چه وصف گویمت ای سرو بوستان کمال
که سرفرازتر از نارسای منی
جلی ! چنان به تو بیگانه وار می نگرم
که کس گمان نکند هرگز آشنای منی
واژگان کلیدی:اشعار ابوتراب جلی،نمونه شعر ابوتراب جلی،شاعر ابوتراب جلی،شعرهای ابوتراب جلی،شعری از ابوتراب جلی،یک شعر از ابوتراب جلی،غزل غزلیات غزل های غزلی از ابوتراب جلی،ابوتراب جلي،شاعر دزفولی،شاعر شهر دزفول،شعر شاعر دزفولی.