شعر نخست:
چه می شود که بخوابم و صبح پا نشوم
و مثل تو تهِ اين قصه بی وفا نشوم
بميرم و دل خود را به خاک بسپارم
ميان گور خود از غصه ی تو جا نشوم
چه می شود که جهان با هزار منطق تلخ
مرا براند و ديگر غزل سرا نشوم
و از سياهی آينده بی خبر باشم
و از غم تو پس از مرگ هم رها نشوم
حباب سان بخزم در دل عدم اما
به جز تو با کس ديگر غم آشنا نشوم
چه می شود که بميرم منی که بد بودم
و روی دوش تو يک درد جانگزا نشوم
شعر دوم:
باز می ریزد سراب چشم تو
شعله ای بر پیکر سوزان من
می نشاند بر دلم اندوه و درد
می کشاند سوی حسرت جان من
باز می آید ز اوج آسمان
قطره های سرد باران بی شکیب
چشم های پر فروغت نازنین
می نشاند زندگی را در فریب
روزگاری زیر سقف نیلگون
بود ما را نقشی از یک زندگی
در سراپامان به یاد چشم تو
نیست اینک جز نشان بندگی
تو نمی دانی که از افسون تو
عشق من افسانه شد فرهاد را
تو چه می دانی چرا دور از قفس
بسته اند این بلبل آزاد را
رفته ای اما نمی کوشی هنوز
دست سردم را بگیرد دست تو
خالی از احساس باران مانده است
شوق بارشهای چشم مست تو
من ملول از راز سر به مهر خویش
مانده ام در کنج زندان زمان
بی خبر بودی که از وصلت نمود
شعله های آتش این راز نهان
از پی آن رنج بی پایاب عشق
من تمنا میکنم چشم تو را
تا ببازم هرچه دارم در غمت
جام مینا میکنم چشم تو را
واژگان کلیدی: اشعار اباصلت قربانی،نمونه شعر اباصلت قربانی،شاعر اباصلت قربانی،شعرهای اباصلت قربانی،شعری از اباصلت قربانی،یک شعر از اباصلت قربانی،غزل اباصلت قربانی،غزلیات اباصلت قربانی،غزل های اباصلت قربانی،غزلی از اباصلت قربانی،شاعر اهل ارومیه،شاعر متولد شهر ارومیه،شعر شاعر آذربایجان غربی.