شعر نخست:
شادي هميشه سهم خودت غم غنيمت است
شادي اگر زياد اگر كم غنيمت است
معشوق شعرهاي كهن گرچه بي وفاست
گاهي خبر بگيرد از آدم غنيمت است
اي خنده ات شكوفه ي زيتون رودبار
خرماي چشم هاي تو در بم غنيمت است
چشمان تو غنائم جنگي ست بي گمان
با من كمي بجنگ كه اين هم غنيمت است
گل هاي سرخ آفت جان پرنده هاست
در گوشه ي قفس گل مريم غنيمت است
شيرين قصه را به كلاغان نمي دهند
يك چاي تلخ با تو عزيزم غنيمت است
شعر دوم:
هلاك كن همه را با نگاه سرسري ات
امان مان نده با آن مرام دلبري ات
تو مي تواني از اين بيشتر سياه كني
مرا شبيه به موهاي زير روسري ات
به ابروي مغولي خوب زهر چشم بگير
كه بشنوي سرِ هر كوچه از ستمگري ات
تويي كه ارث طلب داري از همه مردم
به گرگ مان بده ثابت شود برادري ات
تو را نمي شود اين گونه خانگي كردن
پريدي از قفس كوچك كبوتري ات
هزار پير هرات است چشم روشن تو
هزار شاخه نبات است لهجه ي دري ات
شعر سوم:
در من و دستهام تنهایی، در تو و چشمهات وعده وعید
در من این مشقهای ننوشته، در تو این روزهای آخرِ عید
با تو بسیار میشود خوش بود مثل یک چیزِ غیرمنتظره
دیدنِ یک رفیق در غربت، نامهی خانواده در تبعید
دلخوشِ تخمه و تماشایند، وسطِ آفتابگردانها
آفتابی نشو زیادگلم! بینِ این مردم ندید بدید
بیخودی فلسفه نباف به هم، من به یک گفتگوی ساده خوشم
گاهی از یک غزل قشنگتر است، گفتن چند سطر شعر سپید
سرِ تو روی شانههای من است باید از فرصت استفاده کنم
گلِ من گاهی از گناه بترس: میشود گونههات را …
شعر چهارم:
شادم به مهربانی چشمانت می ترسم از خشونت ابروهات
خاتون بی ملاحظه! معلوم ست از زیر روسری همه ی موهات
خاتونِ پشتِ پنجره ی سلطان! من حاضرم غلامِ درت باشم
ای كاش بی مضایقه جا می شد در گوشِ من تمامِ النگوهات
این دور و بَر كه دزد فراوان ست شیرین زبانی تو خطر دارد
خانم شما كه قند و عسل هستی بگذار من مواظب كندوهات …
بگذار این زبانِ معاصر را اصلا كمی عوض كنم از امشب
مخمورِ جامِ نرگسِ مستم كن مدهوش از پیاله ی شب بوهات
خورشید از دوچشم تو می تابد تو مشهدِ عزیزِ خراسانی
حالا كه توی دام تو افتادم پس كو كجاست ضامنِ آهوهات
شعر پنجم:
اگر گناه تو هستي گناه بسيار است
چقدر خاصيت اين نگاه بسيار است
تويي كه در قفس چشم هات بي ترديد
پرنده هاي سفيد و سياه بسيار است
كدام راه مرا مي برد به تركستان
ببين به كعبه رسيديم راه بسيار است
بيا و از خر شيطان پياده شو خاتون
غلام با تو زياد است و شاه بسيار است
برو به قصر عزيزان ولي مواظب باش
آهاي يوسف گمگشته چاه بسيار است
اگر كلاه سرم مي رود ملالي نيست
در اين زمانه سرِ بي كلاه بسيار است
شعر ششم:
چون رودِ به مرداب بدل گشته، خموشم
بگذار کمی بیشتر از این بخروشم
بیگانه ی آن چشمم و نامحرم آن گوش
نه مستحق شعرم و نه جای سروشم
بی فایده چون توی تنور تو بسوزم
بی حوصله چون روی اجاق تو بجوشم
من پیرهنم پاره شده از تو چه پنهان
درمانده که در قصر عزیزان چه بپوشم
هم رومی ام و فاتح میدان نبردم
هم زنگی ام و پیش همه حلقه به گوشم
سنگین شده ام با تو؟ چه حرفی ست چه حرفی ست
من بار غم هر دو جهان است به دوشم
غوغای کلاغ و خبر تلخ زیادست
یک چای بده آخر این قصه بنوشم
واژگان کلیدی:اشعار آرش پور علیزاده،نمونه شعر آؤش پور علیزاده،شعرهای آرش پورعلیزاده،شعر آرش پور علیزاده،شاعر آرش پور علیزاده،یک شعر از آرش پور علیزاده،شعری از آرش پور علیزاده،غزلی از آرش پور علیزاده،غزل های آرش پور علیزاده،غزلیات آرش پور علیزاده،یک غزل آرش پور علیزاده۰،شعر عاشقانه آرش پور علیزاده،شعر سنتی آرش پور علیزاده.