شعر نخست:
در چشمهایش
دارد
مرواریدی
از انتهای روزهایش
و از بادها
بارقه ای برمی گیرد
و کوهی
از دستهایش
از جزایر باران
و می آفریند.
آن مرد را می شناسم
در چشمهایش
الهام دریاها نهفته است.
مرا تاریخ نامید
و شعری که می پالاید
جایی را.
می شناسمش :
مرا سیل نامید.
“ترجمه:کامبیز منوچهریان”
شعر دوم:
اگر روز سخن می گفت
مژده شب را می داد.
باشد از تنهایی ام بیرون می زنم
اما به کجا بروم؟
با هر پرسشی دو نیمه می شوم:
پرسشم و خودم.
پرسشم در پی پاسخ است
و خودم به دنبال پرسشی دیگر!
چه کنم با این آسمان
که بر شانه هایم می پژمرد!
زندگی اکسیر مرگ است
از این رو هرگز پیر نمی شود!
دریا همیشه در خلسه است
از این رو هرگزش ایستاده نمی بینی!
اگر دریا بیشه باشد
کلمات هم پرنده اند!
صخره ها
به سرود آبها بی اعتنا هستند.
شهابی فرو می افتد
برگی نیز
اما این کجا و آن کجا؟
…نسیمی تنبل.
تاب ایستادن ندارد
نمی تواند از این گل دل بکند!
روشن ترین برقها
از دل می آیند
چنان که سیاه ترین ابرها!
کمتر پیش می آید که ما حقیقت را
جز از لبانی که مرده است بپذیریم
“ترجمه:بیتا واحدی”
شعر سوم:
پنجرهها کوچ ميکنند
با چشمهاي خيس
و کاجي غمگين و
انجيري کهنه
چشمهاي خيسشان را
به ساقه ميچسبانند.
سکوت
کفني
به تنِ پرندهها ميدوزد.
خيال ميکنم
صداي کودکي در گوشم مانده
خيال ميکند
پروانهايست.
جشنِ شبانهاي برپاست
در خيالام
کنارِ دخترکي
که خيال ميکند
من نوهاش هستم
و هرشب
اسيرِ قصّههايش ميشوم.
دست ميسايم
در خيالم
به گيسواني که آمادهي سفرند.
آن روزها که گذشت
در خيالم
گذشتهها را تکرار ميکردم.
شعري بنويس
تا بزرگي زمين را
دوچندان کني
“ترجمه:محسن آزرم”
واژگان کلیدی:علی احمد سعید إسبر معروف به آدونیس،اشعار آدونیس،نمونه شعر آدونیس،شعرهای آدونیس،شعری از آدونیس،یک شعر از آدونیس،شعر ترجمه شده به فارسی از آدونیس،شعر برگردان به فارسی آدونیس،شاعر اهل سوریه،شاعر عرب،شاعر سوریه ای،شعر سوری.علي أحمد سعيد إسبر
Adunis،Ali Ahmad Said Esber