شعر نخست :
کنار دریاچه
بر پهنای سطحِ صاف و ماهوی برف
دو نفر می روند
و آیا به یاد می آوری
که چه هنگام آخرین بار بر کنارهی دریا قدم زدیم؟
نه!
که این آذرماه سرد
مرده ست
آه
که برگ ها،
شبیه گوشهای الاغ
بر درخت ها آویزانند
وقتی که برای آخرین بار
در این ساحل چرخیدیم
و آن شادی به یغما رفته!
و حالا میداس شوهرت به این پچپچه ها گوش خواهد داد
اشک هایی ست بر تابوت آن شادی
و چنانچه که آنها راه می روند
به قصرهای عظیم چینی می مانند
و تمامِ طناب ها
که شل شده اند از فرازِ ابرها
به ناقوسی سخت می ماند بر تورِ شکوفه ها که بردرختهاست
و لحنی محکم به خود گرفته اند
پرشور
و برای عشق کفنی بافتهاند.
” برگردان : رزا جمالی”
شعر دوم :
(یورش 1940، شب و سپیده دم)
هنوز باران می بارد
سیاه شبیه زندگیِ آدمی، سیاه شبیه آنچه از دست دادهایم
کور شبیه 1400 میخ بر آن صلیب
مسیحی که هر روز و هر شب در آنجا به میخ کشیده می شود.
و هنوز باران می بارد
شبیه صدای ضربان قلبی است که چکش وار می کوبد
بر مزرعه ی پاتر
.و صدای پای انسانی بی کیش و آئین
و بر سنگ قبر:
هنوز باران می بارد
در زمینی خونین جائیکه امیدهای کوچک پرورش پیدا می کند
و مغز آدمی به حرص و طمع
و آن مار که از پیشانی قابیل برآمده
و هنوز باران می بارد
بر پاهای مردی گرسنه بر پائینِ این صلیب
مسیحی که هر روز و شب در آنجا به میخ کشیده میشود
بر ما رحم کنید:
بر دایوز و بر لازاروس
و زیرِ این باران زخم و طلا یکی ست.
و هنوز باران می بارد
و از زخم های پهلوی مرد خون می چکد
و او قلبش را که به تمامی زخمی ست تاب آورده
و نور که می میرد
و آخرین جرقه ی روشنایی
و قلبش را که کشته است و این تاریکیِ غمگین که تمام نمی شود
زخم های خرسی که طعمهای بیش نبوده
این خرسِ کور و گریان که دارنده اش را کتک می زند
و چه می تواند بکند برای جسم اش که شکارش کرده اند.
و هنوز دارد باران می بارد
آه، به سمتِ خداوند بخیزید
که مرا ازین پائین به بالا می کشد
و ببینید که چگونه خونِ مسیح در این سپهر جریان گرفته
از آن سیمایی که ما بر درخت میخ کرده ایم.
ژرف که بمیرد با قلبی که تشنه است
که آتشِ جهان را نگه بدارد با لکه های درد که تاریک شده
که تاجِ خارِ قیصر است.
ندایی از آن آوای واحد که قلبِ آدمی را دوست می دارد
کودکی که میانِ جانوران خسبیده است
“. که هنوز دوست می دارم و هنوز نور پاکم را در اینجا می پراکنم، خونم را، برای تو” .
“برگردان : رزا جمالی”
شعر سوم :
این بلور خاکستری رنگ
زنگهای این بلورِ خاکستری رنگ
در هر شاخِ درختی می شکند
نفسِ قو همه چیز را مرطوب کرده
بادی خنک می وزد
شبیه خانه های چینی عظیم است
دو نفر می روند
بر حاشیه ای بلند تور را بکشند
گفتگویی میان برف
تنهایان
ابرها،
غازهای چینی و خاکستری رنگ
خود را بر آسمان صیقل می دهند.
” برگردان : رزا جمالی ”
شعر چهارم :
خانهی دلقکها
به زیرِ آن آسمانِ گسترده که کاغذیست
خورشید، چشمان شیطان
از میان هوا درخشان شد، نقابی از شیشه
و تمام آن صداهای سرگردان که می گذرند.
نوری بود
انگار بیرون از ضرباهنگ
و آرشه سفت کشیده می شد
بازار روز درهم و شلوغ و صدای زنگها
که بیرون از زمان گیر کرده بود به جهنم
گرما که مشغول وراجی بود
جیغ بلند یک طوطی
و تکان تکان می خورد
با لرزه و ارتعاشی از روشنایی ظهر
و غبار که سفید و مرده بر همه چیز مینشست.
شبیه پودری بر چهره ی یک مومیایی
با چهره ای میمونی شکل که متکثر می شود
اطاقکی گرد و انبوهی سخت در بازی با چیزی
و شکنندگیِ چوبی این خوشی
کلاه و زنگ های زمان ،دلقک
که جلنگ جلنگ میخورد و سوت می کشید
فرشتگانی جوان که به لباسی مبدل درآمده بودند
از هر پرنده ای که پرواز میکند
و نقاب های ستارگان برای جوانان که بپوشند
به غیر از هر رویایی که ارزشی داشت
زائری روشن، که از قوم ما گذشته باید که ببیند
نکته هایی برای واقعیت.
بر بالای تیز این چمن، جیغ هایی سبز رنگ
درختانی بلند تلق تلق تکیه داده اند
و غوغا می کنند سرگیجهوار، تیز
اما چه زمانی شب بر روی این نشانه می افتد
جائی ماه شبیه دزدی موذی این را می دزدد
با صورتکی سیاه رنگ، و با لمسی که خنک و برهنه است
هر گیلاسی، آلو ویا لوبیا
و بعد پائین این چشم ها که نقاب گرفته
از خانه ها، از دروغ هایی تاریک
درختانی بلند، شبیه مناجاتی بی امید
آن ها بر این هوای گنگ موذی چنگ می زنند
کورها آن خانه ها هستند، که به اندازه ی کاغذی نازک اند
سایه هایی قدیمی در آن ها قایم می شوند
با سایه های موذی و حرکتی دیوانه میخزند
شبیه عروسکانی که گریه می کنند.
پنجره هایی بلند ابدیت را می نمایانند
و واقعیتی صلب را
شمع ها می گریند، می کاوند و می رقصند
شبیه زندگی ای که از سرِ تصادف به سُخره گرفته شده
خانه ها بزرگند شبیه خواب ها که در آن است
وقتی که یک بار در میان آنها ماجراجویی میکردم
سکوت که سرد می کند ما را ، شبیه دریایی که می شکافد
به آرامی مرا در بر گرفته.
“برگردان : رزا جمالی “
واژگان کلیدی : اشعار نمونه شعر شاعر شعرهای شعری از یک شعر از ترجمه شده به فارسی برگردان به پارسی انگلیس انگلیسی انگلستان اديت سيتول.
Edith Sitwell poems quotes