آذر بیگدلی – غزل شماره 88
مرغان اولی اجنحه، کاندر طیرانند
از حسرت مرغان قفس بیخبرانند
در حیرتم از دُردکشان کز همه عالم
دارند خبر، گر چه ز خود بیخبرانند
جز من، دگران را مکن از جور خود آگاه
آنانکه ندارند غم جان، دگرانند
ای خضر ره عشق، غم ما مخور، اما
این تازه ز ره گمشدگان، نوسفرانند
در بزم وصال تو، به خود میتپدم دل
از رشک دو چشمم، که به رویت نگرانند
از باغ چه گل رفته که گلها همه آذر
خونین مژه خونین دل و خونین جگرانند؟