آذر بیگدلی – غزل شماره 170
ای که به خون من شدت، ساعد نازنین فرو
دست فشان، که ریزدت خونم از آستین فرو
برده لبت ز شهد و مل، تلخی کام جزو و کل
تا ز تبسمت به گل میچکد انگبین فرو
شکر خط سیاه را، منع مکن نگاه را
تا نگرفته ماه را، هاله ی عنبرین فرو
هر که شبی به خوابگه، دید عیان رخت چو مه
گفت که: ماه چارده آمده بر زمین فرو
ماه مرا، به طرف رو سر زده خط مشکبو
یا نه ز چین زلف او، ریخته مشک چین فرو؟
چون گذرد به اضطراب، از پی او به صد شتاب
افتم و گیرمش رکاب، آورمش ز زین فرو
شب شده غیر هم برت، داده به دست ساغرت
روز ز شرم آذرت، خون چکد از جبین فرو