آذر بیگدلی – حکایت شماره 37
چو بیدار شد زاهد از خواب شاد
همان بیت گویند بودش به یاد
همی خواند و خون ریخت از دیدگان
پسند این بود از پسندیدگان
همان نیمشب رفت بر خاک او
جبین سود بر تربت پاک او
ازو عذر گستاخی خویش خواست
مراد خود آن شه ز درویش خواست