سعدی-گلستان-باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت 10
در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی با شاهدی سری و سرّی داشتم به حکم آنکه حلقی داشت طیِّبُ الاَدا وَ خَلقی کالبدرِ اذا بَدا .(1)
آنکه نبات عارضش آب حیات می خورد
در شکرش نگه کند هر که نبات می خورد
اتفاقا به خلاف طبع از وی حرکتی بدیدم که نپسندیدم ؛ دامن از او درکشیدم و مهره برچیدم و گفتم :
برو هر چه مى بایدت پیش گیر
سر ما نداری سر خویش گیر
: شنیدمش که همیرفت و میگفت
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نکاهد
این بگفت و سفر کرد و پریشانی او در من اثر .
فَقَدتُ زمانَ الوصلِ و اَلمرءُ جاهلٌ
بقدرِ لذیذ العیش ِقبلَ المصائب (2)
بازآی ومرا بکش که پیشت مردن
خوشتر که پس از تو زندگانی کردن
اما به شکر و منت باری پس از مدتی بازآمد . آن حلق داودی متغیر شده و جمال یوسفی به زیان آمده و بر سیب زنخدانش چون به ،
گردی نشسته و رونق بازار حسنش شکسته ، متوقع که در کنارش گیرم ، کناره گرفتم و گفتم :
آن روز که خط شاهدت بود
صاحب نظر از نظر براندی
امروز بیامدی به صلحش
کش فتح وضمه بر نشاندی
تازه بهارا ورقت زرد شد
دیگ مَنه ، کآتش ما سرد شد
چند خرامی و تکبر کنی
دولت پارینه تصور کنی
پیش کسی رو که طلبکار توست
ناز بر آن کن که خریدار توست
سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی نیکوان خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید
بوستان تو گندنا زاری است
بس که برمی کنی و می روید
گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش
این دولت ایام نکویی به سر آید
گر دست به جان داشتمی هم چو تو بر ریش
نگذاشتمی تا به قیامت که برآید
سوال کردم و گفتم جمال روی تو را
چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست
جواب داد : ندانم چه بود رویم را
مگر به ماتم حسنم سیاه پوشیده ست
واژگان دشوار : 1-ترجمه : چون ماه شب چهارده وقتی ظهور می کند. 2-ترجمه بیت : زمان وصال از کفم رفت . آدمی پیش از مصیبت قدر زندگی لذت بخش را نمی داند .