گلستان-باب اول در سیرت پادشاهان-حکایت 26

سعدی-گلستان-باب اول در سیرت پادشاهان

حکایت 26

 

ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح . صاحبدلی برو گذر کرد و گفت :

ماری تو ، که هر که را ببینی بزنی

یا بوم که هر جا نشینی بکنی

زورت ار پیش می‌رود با ما

با خداوند غیب دان نرود

زورمندی مکن بر اهل زمین

تا دعایی بر آسمان نرود

حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت او در هم کشید و برو التفات نکرد تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت وز بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند . اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران همی‌گفت : ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد ! گفت : از دل درویشان !

حذر کن ز درد درون های ریش

که ریش درون عاقبت سر کند

به هم بر مکن تا توانی دلی

که آهی جهانی به هم بر کند

 

بر تاج کیخسرو نوشته اند :

چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز

که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت

چنان که دست به دست آمده است مُلک به ما

به دست های دگر همچنین بخواهد رفت

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها