کلیم همدانی- غزل شماره 72
راحتی دارم که با سودای عشقم کار نیست
در جگر سوزی ندارم، چشمم آتشبار نیست
عندلیب ما به امّید چه بندد آشیان؟
شبنم و گل را چو آمیزش درین گلزار نیست
گر وفا پایم نبندد، روی گردان می شوم
پشت طاقت بر سر کوی تو بر دیوار نیست
از گلستانی که زاغ و بلبلش هم نغمه اند
چشم بستم، بیش از این در دیده جای خار نیست
در محبّت بیکسی، در عشق تنهایی خوش است
شادمانی بهتر از آن غم که بی غمخوار نیست
بس که از چشم ترم دیوار کویش نم کشید
گل به شادابی چو خار آن سر دیوار نیست
هجر تا آمد، کلیم خسته، جان تسلیم کرد
می شناسد طاقت خود را، حریف آزار نیست