کلیم همدانی- غزل شماره 6
جز حرف عشق نیست سراسر بیان ما
چون شمع یک سخن گذرد بر زبان ما
گرمی درین چمن ز بهار و خزان ندید
نگرفت آتشی به خسِ آشیان ما
آرام را ز قافلۀ اشک برده اند
یک جا نشد مقام کند کاروان ما
مشکل که چشمِ دهر تواند که بنگرد
رنگِ شکسته نیز به روی خزان ما
از بار عشق اگرچه دوتاییم، یکدلیم
از راستی دو خانه ندارد کمان ما
از شوق ناوکت همه تن آب می شویم
پیکان چسان بماند در استخوان ما؟
چون جنبشِ نسیمِ تغافل شود کلیم
مانند موج می رود از کف عنان ما