مرا از عشق دل لبریز خون است

حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 61

مرا از عشق دل لبریز خون است

چو اخگر کز محبّت در درون است

مگو عشق این نهنگ آتشین است

محبت نیست این دریای خون است

بسی بی پا و سر دارد به هر سوی

کز آن جمله یکی گردون دون است

شدیم از شهر بند عقل بیرون

کنون مأوای ما ملک جنون است

من آن سیمرغ کوه قاف عشقم

که عنقای خِرد پیشم زبون است

جهان چون نقطه بین در مرکز دل

دو کون و یونس دل بطن نون است

به گوش ما بود هر نغمه موزون

غریو شحنه ساز ارغنون است

همه عالم حروف و حق سخنگوست

وز او حرف نخستین کاف و نون است

ازو در جنبش آمد گوهر گل

به او هر جنبشی را هم سکون است

چو او را نیست حدی استوار است

هر آن جنبش که در چشمت نگون است

ندارد تابشش آغاز و انجام

بلی آن جلوه گر بی چند و چون است

مگو سرّ درون پرده اسرار

که از اندیشه سرّ حق برون است

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها