قدسی مشهدی- غزل شماره 1
زود به کردم منِ بی صبر، داغ خویش را
اوّل شب می کُشد مفلس، چراغ خویش را
گر نباشد زخمِ شمشیرم حمایل، گو مباش
هیکلِ تن کرده ام چون لاله، داغ خویش را
میگساران دیگر و خونابه نوشان دیگرند
بر حریفان زان نپیمایم ایاغ خویش را
حیرتی دارم که در فصل چنین، دهقان وصل
بر تماشایی چرا در بسته، باغ خویش را
خشک شد مغزم ز سودا، غمزۀ ساقی کجاست؟
تا زخون خویش، تر سازم دِماغ خویش را