ای که مستک شدی و نیکویی
تو غریبی و یا از این کویی
نه چپست و نه راست در جانست
آن که جان خسته از پی اویی
جز به چوگان او مگردان سر
که به میدان او یکی گویی
در ره او نماند پای مرا
زانوام را نماند زانویی
هین خمش کن در این حدیث باز مپیچ
آسمان وار گر یکی تویی