شعر نخست :
امام زمان عج
چه زیباست روی تو در خواب دیدن
فروغ نگاه تو در آب دیدن
چه زیباست رخسار خورشیدی تو
پس از پردهداری مهتاب دیدن
چه زیباست در چشمه نور چشمت
شکوفایی روشن ناب دیدن
چه زیباست دور از شکوه حضورت
نگاه تو در چشم احباب دیدن
چه زیباست تصویر روحانی تو
به یکباره در پیکر قاب دیدن
چه زیباست در خلوت دل نشستن
جمال تو دور از تب و تاب دیدن
چه زیباست در جستوجویی عطشناک
لب عاشقان تو سیراب دیدن
چه زیباست در چشم دریایی تو
نگاه خروشان گرداب دیدن
چه زیباست در اقتدای نمازم
تو را در تجلای محراب دیدن
چه زیباست گر پا گذاری به چشمم
نشستن کناری و سیلاب دیدن
شعر دوم :
امام زمان عج
بیا که دیده ام از انتظار لبریزست
کویر سینه تفتیده ام عطش خیز است
شکـوه رویش سکر آور بهـارانی
که بی طراوت رویت بهار، پائیز است
به باغ عاطفه عطر نگاه تو جاریست
مشام جان ز شمیم تو عطر آمیز است
همیشه خاطر ما آشیان یاد تو باد
که در هوای تو پرواز، خاطر انگیز است
بخوان که نغمه ی تو معجز مسیحایی است
نوای گرم تـو شور آور و شکر بیز است
دلم ز حلقه مویت رها نمی گردد
که گیسوان بلند بتان دلاویز است
ز کوچه سار دیار دلم عـبور نکرد
بغیر دوست که این کوچه، کوی پرهیز است
بیا و بر دل آلوده ام نگاهی کن
که پیش عفو تو کوه گناه ناچیز است
شعر سوم :
امام حسین ع
ماند خاکستر به جا از خیمههای سوخته
سبز شد بانگ عزا از خیمههای سوخته
میرود تا آسمان همراهِ بانگ یا حسین
شعله ی شور و نوا از خیمههای سوخته
آب آب کودکان تشنه در ظهر عطش
رفته تا عرش خدا از خیمههای سوخته
از صفیر تیر صیادان، غزالان حرم
در بیابان شد رها از خیمههای سوخته
در شرار آتش بیداد، روئید از جگر
شیون آل عبا از خیمههای سوخته
درغبار آتش و اندوه میآمد برون
سَروهای سر جدا از خیمههای سوخته
نالهها میداد سر، بیمار دشت کربلا
نالههایی جانگزا از خیمههای سوخته
کس در آن وادی غم جز زینب محزون نبود
تا برون آرد ورا از خیمههای سوخته
از میان شعلههای مرگ چون آید برون؟
اهل بیت مصطفی از خیمههای سوخته
میتراود عطر مظلومیتِ خون خدا
تا ابد در کربلا از خیمههای سوخته
شعر چهارم :
امام علی ع
تا شد به روی دست نبی مرتضی بلند
شد رایت جلال خدا برملا بلند
بشنید چون که نغمه ی ” یا ایهاالرسول ”
گردید منبری همه از پشتهها بلند
مرآت پاک لمیزلی، آیت جلی
شد بر سریر دست حبیب خدا بلند
آیین پاک ختم رسل ناتمام بود
گر برنمیشد آن مه برج ولا بلند
هنگامه شد به کوری چشمان دشمنان
شد بانگ مرحبا ز همه ماسوی بلند
خورشید دین، سپهر یقین، ختم مرسلین
شد زین سبب میان همه انبیا بلند
تا شد به عرش دست نبی، ماه عارضش
شد این ندا ز بارگه کبریا بلند
تکمیل شد شریعت پاک محمدی
چونان که گشت دین خدا را لوا بلند
ای مظهر صفات خداوند لایزال
وی از تو آسمان ولایت به پا بلند
هرجا که بود پیکر هر ناتوان به خاک
هر جا که بود ناله ی هر بینوا بلند
هرجا که بود طفل یتیمی سرشکبار
هرجا که بود شعله ی شور و نوا بلند
از بهر دستگیری آنان سپندوار
ییکباره میشد آن ید مشکلگشا بلند
تا خانهزاد خود کُنَدَت کردگار پاک
بهرت نمود خانه ی خود را بنا بلند
آهنگ ” تفلحوا ” چو شنیدی ز کوی دوست
و آواز خوش چو شد ز حریم حرا بلند
یکباره دست بیعت خود را ز روی شوق
کردی به سوی شمس رُسُل، مصطفی، بلند
مدحتگر تو ذات جلالتمآب حق
مدح تو کرده با سخن ” هل اتی ” بلند
پا بر حریم خانه چو بگذاری از شرف
فریاد شوق میشود از بوریا بلند
با ذوالفقار تو همه جا آشکار بود
دست بلند شیر خدا، ” لافتی ” بلند
ما ریزهخوار خوان ولای توایم و بس
از لطف توست این که بود بخت ما بلند
خمّ غدیر بود و به قدرت خدا نمود
جاه و جلال آن دُرّ یکدانه را بلند
در پهن دشت ظلمت کفر و نفاق و کین
همواره بود آیت ” شمس الضّحی ” بلند
بابالمراد اهل جهانی و میکنند
بر آستان قدس تو دست دعا بلند
ای نفس قدرت ازلی، یا علی ! نمای
نخل شکوه نهضت ” روح خدا ” بلند
ما پیروان مکتب سرخ ولایتیم
گر میزنیم گام، سوی کربلا بلند
عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان
تیغی که گشت بر سر آن مقتدا بلند
تا مست جام توست ” براتی ” به روزگار
سر میکند به عشق تو روز جزا بلند
شعر پنجم :
حضرت علی اکبر ع
رفتی و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم
ای روشنای دل من! تاریک شد دیدگانم
گفتم که در سایهسارِ، قدّ رسایش نشینم
افسوس! افتاده بر خاک، آن سرو، آن سایبانم
گم گشت ره پیش چشمم، آوخ ! کز این درد جانکاه
میسوزم و هر دم آید، دود دل از استخوانم
بگْذار تا صورتم را بر روی ماهت گذارم
بگْذار تا اشک حسرت بر خاک پایت فشانم
این سوی، این پیکر پاک، افتاده بر بستر خاک
آن سوی اِستاده دشمن، کرده است آهنگ جانم
ای سروقامت! به پا خیز، با خصم کافر درآویز
من تاب هجران ندارم، بنگر به قد کمانم
ای آسمان سخاوت ، ای معنی استجابت
خاموش کن با نگاهت، در سینه آتشفشانم
بردار سر تا ببینم، چشمان خورشیدیات را
رحمی کن ای نور دیده ! رحمی که من ناتوانم
آغشته در خون مخواهید، قدّ رسایش ببینم
ای تیرها پس کجایید؟ گیرید اکنون نشانم
ای شبهپیغمبر من ! ای نوجوان اکبر من !
بشکسته بال و پر من، ای مرغ بیآشیانم !
کو قوّت بازوانت؟ کو آن دل پرتوانت؟
میبینمت غرقه در خون، هرگز نبود این گمانم
آخر کدامین سیهدل، لبتشنه کشتت به ساحل؟
بگْشای لب تا که سیراب، گردی ز اشک روانم
ای غم ! برو از برِ من، بردار دست از سر من
بگْذار تنها بگریم، بگذار تنها بمانم
واژگان کلیدی:عباس علی براتی پور،اشعار عباس براتی پور،نمونه شعر عباس براتی پور،شاعر عباس براتی پور،شعرهای عباس براتی پور،شعری از عباس براتی پور،یک شعر از عباس براتی پور،اشعار دینی مذهبی آیینی عباس براتی پور،شعر درباره امام زمان،شعر در مورد امام زمان،شعر با موضوع امام علی علیه السلام،شعر درباره امام حسین علیه السلام،شعر درباره حضرت علی اکبر علیه السلام،عباس براتي پور.