صائب تبریزی- غزل شماره 3407
خط سبزی که ز پشت لب جانان خیزد
رگ ابری است که از چشمۀ حیوان خیزد
می توان گرد خط از آینۀ حسن زدود
از گهر گرد یتیمی اگر آسان خیزد
لعل چون لاله به دور لب رنگین سخنت
داغدار از جگر کان بدخشان خیزد
روی بر تافتن از ما ز مروّت دورست
غیر تسلیم چه از دیدۀ حیران خیزد؟
گرد پاپوش به ویرانۀ ما افشاند
هر کجا سیلی ازین کوه و بیابان خیزد
مرگ عیدست ز افلاس به تنگ آمده را
همچو آن خفته که از خواب پریشان خیزد
پای در دامن تسلیم و رضا کِش صائب
تا ترا نکهت یوسف ز گریبان خیزد