چون خط از چهرۀ آن ماه لقا برخیزد

صائب تبریزی- غزل شماره 3403

چون خط از چهرۀ آن ماه لقا برخیزد

زنگ از آیینۀ بینایی ما برخیزد

بر دل از رهگذر خطّ تو چون خطّ غبار

ننشسته است غباری که ز جا برخیزد

داغ غیرت به دل خضر و مسیحا سوزد

لاله ای کز سر خاک شهدا برخیزد

در بساطی که گهر گرد یتیمی دارد

چه غبار از دل غم دیدۀ ما برخیزد؟

خضر از سبزۀ خوابیده گران خیزترست

پیش آن کس که ز شوق تو ز جا برخیزد

من و آن حسن جهانسوز که در محفل او

از سپندی که نسوزند صدا برخیزد

تا نظر واکند از پای فتد چون نرگس

هر که از خاک به امداد عصا برخیزد

راه خوابیده محال است که بیدار شود

اگر از شش جهت آواز درا برخیزد

اژدها را طمع گنج گوارا سازد

از سر راه محال است گدا برخیزد

خامشی تبّت وارونۀ پرگویان است

نیست ممکن که ز یک دست صدا برخیزد

به شتابی گذرم صائب ازین وحشتگاه

که ز هر آبله ام بانگ درا برخیزد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها