توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد

صائب تبریزی- غزل شماره 2905

توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد

به قدر فلس، زیر پوست ماهی خارها دارد

مگو بی پرده چون منصور حرف حق به هر باطل

که عشق از بهر بی ظرفان مهیا دارها دارد

چه حرف است این که می باشد سبکباری در آزادی؟

که سرو از تنگدستی بر دل خود بارها دارد

مجو در سایۀ بال هما امنیت خاطر

که این گنج گهر را سایۀ دیوارها دارد

مکن تکلیفِ سیر کوچه و بازار مجنون را

که این دیوانه با سودای خود بازارها دارد

به افسون بهاران از قفس بیرون نمی آید

نواسنجی که زیر بال و پر گلزارها دارد

تو ای کوته نظر فکر نگار ساده رویی کن

که چشم موشکاف ما به آن خط کارها دارد

به فکر شربت بیمار من آن لب کجا افتد؟

که در هر گوشه ای چون چشم خود بیمارها دارد

نمی افتد به دست کوته من دامن فرصت

وگرنه شکوۀ من در بغل طومارها دارد

مکن از نفس کافر دعوی تجرید را باور

که از قطع تعلق بر کمر زنارها دارد

مشو از انتظام کار نومید از پریشانی

که بی پرگار چون گردید دل، پرگارها دارد

مکن استادگی در بیع یوسف چون گرانجانان

که در مصر این متاع ناروا بازارها دارد

به بوی خونِ ز صحرای ملامت پا مکش صائب

که زخم خار او در آستین گلزارها دارد

 

 

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها