صائب تبریزی- غزل شماره 1970
دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است
پرهیز را شکسته به جا اوفتاده است
گردید توتیای قلم استخوان، هنوز
سنگ ملامت از پی ما اوفتاده است
بر روی دست باد مرادست کشتیَم
کارم ز ناخدا به خدا اوفتاده است
بر دوش دار از تن منصور سر ببین
آتش کجا، سپند کجا اوفتاده است
یک گل زمین ز سایۀ دولت شکفته نیست
گویا گره به بال هما اوفتاده است
صد بار بیش حاصل چین از میانه برد
زلفش کنون به فکر صبا اوفتاده است
صائب چگونه سر ز گریبان برآوریم؟
شغل سخن به گردن ما اوفتاده است