سهراب سپهری – مجموعه آوار آفتاب
شماره 10
فراتر
می تازی همزاد عصیان !
به شکار ستاره ها رهسپاری
دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار
اینجا که من هستم
آسمان، خوشه ی کهکشان می آویزد
کو چشمی آرزومند؟
با ترس و شیفتگی در برکه ی فیروزه گون، گل های سپید می کنی
و هر آن، به مار سیاهی می نگری گلچین بی تاب
و اینجا افسانه نمی گویم
نیش مار، نوشابه ی گل ارمغان آورد
بیداری ات را جادو می زند
سیب باغ تو را پنجه ی دیوی می رباید
و قصه نمی پردازم
در باغستان من
شاخه ی بارورم خم می شود
بی نیازی دست ها پاسخ می دهد
در بیشه ی تو، آهو سر می کشد، به صدایی می رمد
در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست
در سایه آفتاب دیارت، قصه ی خیر و شر می شنوی
من شکفتن ها را می شنوم
و جویبار از آن سوی زمان می گذرد.
تو در راهی
من رسیده ام
اندوهی در چشمانت نشست رهرو نازک دل !
میان ما راه درازی نیست، لرزش یک برگ