سعدی-قطعه شماره 43
در حدود ری یکی دیوانه بود
سال و مه کردی به کوه و دشت گشت
در بهار و دی به سالی یک دو بار
آمدی در قلب شهر از طرف دشت
گفت ای آنان که تان آماده بود
گاه قرب و بعد این زرینه طشت
توزی و کتان به گرما پنج و شش
قندز و قاقم به سرما هفت و هشت
گر شما را بانوایی بُد چه شد
ور که ما را بینوایی بُد چه گشت
راحت هستی و رنج نیستی
بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت