مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست

سعدی-غزل شماره 127

 

مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست

قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست

کسی که روی تو دیدست از او عجب دارم

که باز در همه عمرش سر تماشاییست

امید وصل مدار و خیال دوست مبند

گرت به خویشتن از ذکر دوست پرواییست

چو بر ولایت دل دست یافت لشکر عشق

به دست باش که هر بامداد یغماییست

به بوی زلف تو با باد عیش‌ها دارم

اگر چه عیب کنندم که بادپیماییست

فراغ صحبت دیوانگان کجا باشد

تو را که هر خم مویی کمند داناییست

ز دست عشق تو هر جا که می‌روم دستی

نهاده بر سر و خاری شکسته در پاییست

هزار سرو به معنی به قامتت نرسد

و گر چه سرو به صورت بلندبالاییست

تو را که گفت که حلوا دهم به دست رقیب

به دست خویشتنم زهر ده که حلواییست

نه خاص در سر من عشق در جهان آمد

که هر سری که تو بینی رهین سوداییست

تو را ملامت سعدی حلال کی باشد

که بر کناری و او در میان دریاییست

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها