مدتی شد که درین شهر گرفتار توایم

خواجوی کرمانی – غزل شماره 695

مدتی شد که درین شهر گرفتار توایم

پای بند گره طرّه ی طرار توایم

کار ما را مکن آشفته و مفکن در پای

که پریشان سر زلف سیه کار توایم

طرب افزای مقیمان درت زاری ماست

زانک ما مطرب بازاری بازار توایم

گر کنی قصد دل خسته ی یاران سهل است

ترک یاری مکن ای یار که ما یار توایم

تو به غم خوردن ما شادی و از دشمن دوست

هیچکس را غم ما نیست که غمخوار توایم

آخر ای گلبن نورسته ی بستان جمال

پرده بگشای که ما بلبل گلزار توایم

تا ابد دست طلب باز نداریم از تو

زانک از عهد ازل باز طلبکار توایم

بده ای لعبت ساقی قدحی باده که ما

مست آن نرگس مخمور دلازار توایم

آب بر آتش خواجو زن و ما را مگذار

بر سر خاک به خواری که هوادار توایم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها