ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم

خواجوی کرمانی – غزل شماره 690

ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم

در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم

گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان

جان نیز بدادیم و به جانان نرسیدیم

گشتیم گدایان سر کویش و هرگز

در گِرد سراپرده ی سلطان نرسیدیم

چون سایه دویدیم به سر در عقبش لیک

در سایه ی آن سرو خرامان نرسیدیم

رفتیم که جان بر سر میدانش فشانیم

از سر بگذشتیم و به میدان نرسیدیم

چون ذرّه سراسیمه شدیم از غم و روزی

در چشمه ی خورشید دُرفشان نرسیدیم

در تیرگی هجر بمردیم و ز لعلش

هرگز به لب چشمه ی حیوان نرسیدیم

ایوب صبوریم که از محنت کرمان

چون یوسف گمگشته به کنعان نرسیدیم

از زلف تو زنّار ببستیم و چو خواجو

در کفر بماندیم و به ایمان نرسیدیم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها