خواجوی کرمانی – غزل شماره 291
پشت بر یار کمان ابروی ما نتوان کرد
خویشتن را هدف تیر بلا نتوان کرد
کشته ی تیغ ملامت به رضا نتوان شد
حذر از ضربت شمشیر قضا نتوان کرد
گرچه از ما به خطا روی بپیچید و برفت
ترک آن ترک ختائی به خطا نتوان کرد
قامتش را به صنوبر نتوان خواندن از آنک
نسبت سرو خرامان به گیا نتوان کرد
باغبان گو مکن افغان که به هنگام بهار
مرغ را از گل صدبرگ جدا نتوان کرد
گر نخواهی که رود دانش و هوش تو برود
گوش بر زمزمه ی پرده سرا نتوان کرد
گر به خنجر زندم روی نتابم ز درش
زانک با او به جفا ترک وفا نتوان کرد
گو به شمشیر بکش یا ز کمندش برهان
صید را این همه در قید رها نتوان کرد
نام خواجو بر آن خسرو خوبان که برد
زانک در حضرت شه یاد گدا نتوان کرد