تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت

خواجوی کرمانی – غزل شماره 147

تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت

رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت

تا دور شدی از برم ای طرفه ی بغداد

شد دامن من دجله ی بغداد ز دستت

از دست تو فردا بروم داد بخواهم

تا چند کشم محنت و بیداد ز دستت

بی شکّر شیرین تو در درگه خسرو

بر سینه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت

گر زانک به پای علمم راه نباشد

از دور من و خاک ره و داد ز دستت

تا چند کنم ناله و فریاد که در شهر

فریادرسی نیست که فریاد ز دستت

هر چند که سر در سر دستان تو کردیم

با این همه دستان نتوان داد ز دستت

از خاک سر کوی تو چون دور فتادیم

دادیم دل سوخته بر باد زدستت

زینسان که به غم خوردن خواجو شده ای شاد

شک نیست که هرگز نشود شاد ز دستت

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها