خواجوی کرمانی – غزل شماره 134
بر سر کوی عشق بازاریست
که رخی همچو زر به دیناریست
دل پر خون بسی به دست آید
زانک قصّاب کوچه دلداریست
نخرد هیچکس دلی به جوی
بنگر ای خواجه کاین چه بازاریست
بر سر چار سوی خطّه ی عشق
رو به هر سو که آوری داریست
سر که هست از برای پای انداز
بر سر دوش عاشقان باریست
یوسف مصر را به جان عزیز
بر سر هر رهی خریداریست
زلف را گر سرت نهد بر پای
بر مکش زانک او سیه کاریست
غمزه را پند ده که غمّازیست
طرّه را بند نه که طرّاریست
آنک خواجو ازو پریشانست
زلف آشفته کار عیّاریست