خواجوی کرمانی – ترجیع و ترکیب شماره 9
فی منقبة اسدالله الغالب علی بن ابیطالب کرم الله وجهه و رضی عنه
ترکیب بند
مرحبا ای نکهت عنبر نسیم نوبهار
جان فدای نفحه ات باد ای شمیم مشکبار
سنبل اندر جیب داری یا سمن در آستین
عود و صندل در میان یا مشک و عنبر در کنار
دوش هنگام سحر بر کوفه افکندی گذر
یا ز راه شامت افتادست بر یثرب گذار
یا نسیم روضه ی دارالقرار آورده ای
کز تو می یابد روان بی قرار ما قرار
یا مگر بر مرقد میر نجف بگذشته ای
کز تو می آید نسیم نافه ی مشک تتار
شاه مردان چون خلیل الله به صورت بت شکن
شیر یزدان از رسول الله به معنی یادگار
مهر او از آسمان لافتی الا علی
تیغ او از گوهر لاسیف الا ذوالفقار
عالم او را گر امیرالمومنین خواند رواست
آدم او را گر امام المتقین داند سزاست
غره ی ماه منور بین که غرا کرده اند
شامیان را طره ی مشکین مطرا کرده اند
بر امید آنکه سازندش قبا آل عبا
اطلس زربفت را پیروزه سیما کرده اند
چون برآمد جوش جیش شاه مردان در مصاف
از غبار تازیان چرخ معلا کرده اند
نعل دلدل را کله داران طاق چنبری
تاج فرق فرقدین و طوق جوزا کرده اند
روشنان قصر کحلی گرد خاک پای او
سرمه ی چشم جهان بین ثریا کرده اند
با وجود شمسه ی گردون عصمت فاطمه
زهره را این تیره روزان نام زهرا کرده اند
خون او را تحفه سوی باغ رضوان برده اند
تا از آن گلگونه ی رخسار حورا کرده اند
آنکه طاووس ملایک پای بند دام اوست
حرز هفت اندام نه گردون سه حرف نام اوست
باز دیگر بر عروس چرخ زیور بسته اند
پرده ی زربفت بر ایوان اخضر بسته اند
چرخ کحلی پوش را بند قبا بگشوده اند
کوه آهن چنگ را زرین کمر در بسته اند
اطلس گلریز این سیمابگون خرگاه را
نقش پردازان چینی نقش ششتر بسته اند
مهد خاتون قیامت می برند از بهر آن
دیده بانان فلک را دیده ها بر بسته اند
يا ز بهر حجة الحق مهدی آخر زمان
نقره خنک آسمان را از زینی زر بسته اند
دانه ریزان کبوتر خانه ی روحانیان
نام اهل البیت بر بال کبوتر بسته اند
دل در آن تازی غازی بند کاندر غز و روم
تازیانش شیهه اندر قصر قیصر بسته اند
عصمت احمد از مطرودان بوجهلی مجوی
قصه ی حيدر به مردودان مروانی مگوی
معشر المستغفرين صلوا على خير الورى
زمرة المسترحمين حيوا الوفی المرتضى
قلعه گیر کشور دین حیدر درنده حی
دسته بند لاله عصمت وصی مصطفی
کاشف سرّ خلافت رازدار لو كشف
قاضی دین نبی مسندنشین هل اتی
مالک ملک سَلونی باب شهرستان علم
سالک اطوار لم اعبد شه تخت رضا
سرو بستان امامت درّ دریای هدی
شمع ایوان ولایت نور چشم اولیا
معنی درس الهی خاتم دست کرم
گوهر جام فتوت روح شخص لافتی
مقتدای سروران ملک دین جفت بتول
پیشوای رهروان راه حق شیر خدا
دیگر از برج امامت مثل او اختر نتافت
بحر در درج کرامت همچو او گوهر نیافت
دیشب از آهم حمایل در بر جوزا بسوخت
وز نفیر سوزناکم کله ی خضرا بسوخت
چون نسوزم کز غم سبطين سلطان رسل
جان منظوران این نه منظر مينا بسوخت
آتش بیداد آن سنگین دلان چون شعله زد
ماهی اندر بحر و مه بر غرفه ی بالا بسوخت
چون چراغ دیده ی زهرا بکشتندش به زهر
زهره را دل بر چراغ دیده ی زهرا بسوخت
چون روان کردند خون از قرة العین نبی
چشم عیسی خون ببارید و دل ترسا بسوخت
دیده ی تر دامن آن روزش بیفکندم ز چشم
كان نهال باغ پیغمبر از استقسا بسوخت
بس که دریا ناله کرد از حسرت آن تشنگان
گوهر سیراب را جان بر دل دریا بسوخت
دیو طبعان بین که قصد خاتم جم کرده اند
بغض اولاد علی را نقش خاتم کرده اند
در قیامت کافرینش خیمه بر محشر زنند
سکه دولت به نام آل پیغمبر زنند
تشنگان وادی ایمان چو در کوثر رسند
از شعف دست طلب در دامن حیدر زنند
شهسواران در رکاب راکب دلدل روند
خاکیان لاف از هوای صاحب قنبر زنند
هر که او چون حلقه نبود بر در حیدر مقیم
رهروان راه دین چون حلقه اش بر در زنند
مؤمنان حیدری را می رسد کز بهر دین
حلقه ی ناموس حیدر بر در خیبر زنند
ره به منزل برد هر کو مذهب حیدر گرفت
آب حیوان یافت آنکو خضر را رهبر گرفت