حافظ-غزل مشکوک شماره 5
هوس باد بهارم به سوی صحرا برد
باد بوی تو بیاورد و قرار از ما برد
هر کجا بود دلی چشم تو برد از راهش
نه دل خسته ی بیمار مرا تنها برد
آمد و گرم ببرد آب رخم اشک چو سیم
زر به زر داد کسی کآمد و این کالا برد
دل سنگین تو را اشک من آورد به راه
سنگ را سیل تواند به لب دریا برد
دوش دست طربم سلسله ی شوق تو بست
پای خیل خردم لشکر غم از جا برد
راه ما غمزه ی آن ترک کمان ابرو زد
رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد
جام می پیش لبت دم ز روانبخشی زد
آب وی آن لب جان بخش روانافزا برد
بحث بلبل بر حافظ مکن از خوش سخنی
پیش طوطی نتوان نام هزارآوا برد