ایرج میرزا – قصیده شماره 7
در مدح اعتضادالسّلطنه
مقبول باد طاعت شهزاده اعتضاد
عید سعید فطر بر او فرخجسته باد
چون از جوان بسنده بود طاعت خدای
هر طاعتی که کرد خدا را پسنده باد
واجب نمود سجده ی حق را به خویشتن
زان رو به خلق سجده ی او واجب اوفتاد
شاهان جبین عجز به درگاه او نهند
چون او جبین عجز به درگاه حق نهاد
بر حقّ مطیع بود که چونان مُطاع شد
شاگرد تا نباشی کی گردی اوستاد
ای شاهزاده ای که تو را از ازل خدای
شرم و حیا و دانش بنهاد در نهاد
فرخنده زی به دهر که چون جد و چون پدر
شاهی و شاهزاده و پاکی و پاکزاد
از کرده ی تو ایزد شاد است و شادمان
زانرو کند همیشه تو را شادمان و شاد
چون هیچ گه برون نبوَد حق ز یاد تو
در هیچ گه نباشی حق را برون ز یاد
از عدل و داد چون که وجود تو خلق شد
محکم شد از وجود تو بنیان عدل و داد
آنجا که تو نشستی دولت همی نشست
آنجا که تو ستادی دولت همی ستاد
آن کس که بنگرد به جبین مبین تو
بیند همی عیان که تویی پادشه نژاد
در روز جنگ دشمن تو بر تو جان دهد
بنگر که تا چه پایم کریم آمدست شاد
تا نام سلطنت به جهان جاودان کنی
ایزد خدای نام تو را جاودان کناد