اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 74
فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است
نگاه او به تماشای این کف خاک است
گمان مبر که به یک شیوه عشق می بازند
قبا به دوش گل و لاله بی جنون چاک است
حدیث شوق ادا می توان به خلوت دوست
به ناله ای که ز آلایش نفس پاک است
توان گرفت ز چشم ستاره مردم را
خرد به دست تو شاهین تند و چالاک است
گشای چهره که آن کس که لن ترانی گفت
هنوز منتظر جلوه ی کف خاک است
درین چمن که سرود است و این نوا ز کجاست
که غنچه سر به گریبان و گل عرقناک است