شعر نخست:
دیریست دلم در گرو ناز پری هاست
روشن شده چشمم که نظرباز پری هاست
دیوانه ام و با پریانم سر و سری است
لب تر کنم این جا پر آواز پری هاست
لب تر کنم این خانه پری خانه محض است
دفترچه ی شعرم پر پرواز پری هاست
جنات نعیم است، گریبان کلیم است
پردیس مگر در یقه باز پری هاست ؟
ای دختر شاه پریان،خانه ات آباد
زیبایی تو خانه برانداز پری هاست
هر بافه مویت شجره نامه جنی است
چشمان تو دنیای خبر ساز پری هاست
من راز نگهدارترین دیو جهانم
آغوش تو صندوقچه راز پری هاست!
شعر دوم:
خاتون من،آن جا که تویی مشک ختن چیست؟
جز عطر تو در این غزل تازه ی من نیست
این قصه که واگویه شده سینه به سینه
افسانه ی عشق است که آوازه ی من نیست
من ماهی ام اما به سرم شور نهنگ است
این برکه ی بی حوصله اندازه ی من نیست
شهری که منم، رو به تو آغوش گشوده است
هر رهگذری در خور دروازه ی من نیست
دفترچه ی آن شاعر یک لایه قبایم
جز خرقه ی غم بر تن شیرازه ی من نیست
دیوانه شوم یا نشوم، عشق می آید
پیدا شدن ماه به خمیازه ی من نیست
شعر سوم:
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش،صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
شعر چهارم:
تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم
امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم
آشفته ام،زیبایی ات باشد برای بعد
من درد دارم شانه ای مردانه می خواهم
از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم
اکنون خدا را از دل میخانه می خواهم
می خندم و آیینه می گرید به حال من
دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم
در را به رویم باز کن،اندوه آوردم
امشب برای گریه کردن شانه می خواهم
شعر پنجم:
باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام
شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام
طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم
در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام
در میان مردمان دنبال آدم گشته ام
در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام
زندگی بی عشق شطرنجی است در خورد شکست
در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام
خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم
حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام
زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط
سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام
شعر ششم:
خوش باش دل ای دل،پس از آن چله نشینی
افتاده سر و کار تو با ماه جبینی
در سیر الی الله به دنبال تو بودیم
ای گنج روانی که عیان روی زمینی
در خلق تو آمیخته شد آینه با آب
حیف از تو که با هر کس و ناکس بنشینی
تمثیل غم عشق تو با قلب ظریفم
یک باغ انار است و یکی کاسه ی چینی
لبخند تو با اخم تو زیباست که چون سیب
شیرینی و با ترشی دلخواه عجینی
دلواپس آنم که مبادا بدرخشد
در حلقه ی صاحب نظران چون تو نگینی
هنگام قنوت آمد و ما دست فشاندیم
آن جا که تو پیش نظر آیی، چه یقینی؟
حالی است مرا بر اثر مرحمت دوست
چون خلسه ی انگور پس از چله نشینی
شعر هفتم :
تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار
هشدار! که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی چه نباشی
واژگان کلیدی: اشعار علیرضا بدیع،شاعر علیرضا بدیع،نمونه شعر علیرضا بدیع،شعرهای علیرضا بدیع،شعری از علیرضا بدیع،یک شعر از علیرضا بدیع،غزل علیرضا بدیع،غزلیات علیرضا بدیع،غزل های علیرضا بدیع،غزلی از علیرضا بدیع،اشعار عاشقانه علیرضا بدیع،عليرضا بديع،علی رضا بدیع،بهترین و زیباترین اشعار علیرضا بدیع.