اشعار تیمور ترنج

 

شعر نخست:

یادت می آید چقدر خندیدیم ؟

وقتی که روسری گلدار تو را باد با خود برد

و در میان علف ها گم کرد .

یادت می آید چقدر خندیدیم ؟

وقتی که پایم به سنگ خورد

و دستم،سینه ریز ستاره را دانه دانه کرد

در آن شبی که موسیقی مدور ماه

از گیسوان فواره فرود افتاد

و در ذهن زلال آب ها شکست

گفتم بیا قدم بزنیم

گفتی نه ! دیر وقت است

ماه از حوالی خواب های مردم شهر گذشته است

به مادرم چه بگویم ؟

گفتی و رفتی .

گفتی و مثل شمیم شقایق ، شاید هم شب بو

در نجوای نسیم گم شدی

بی آن که بدانی !

من هر شب

پنجره را بر خیابان خاطره ها می گشایم

و با تو

تا حوالی خواب های مردم شهر

قدم می زنم .


شعر دوم:

بر بوم خط خورده ی پنجره ها می نشینی

و بال های بنفش پروانه های نگاهت را

بر گل های مرده ی لبخند های من می نشانی

وقتی که بغض های شکسته ی رویاهایم را

بر قلمرو سنگ می پاشم

و به سمت آخرین ایستگاه لبخند های تو می روم

آن جا که جوانی ام بر جای مانده است

بر بوم خط خورده ی پنجره ها می نشینی

حتی وقتی که

در زیر سایه بنفش گل های سپید خفته ای

و صدای گام های بیدار مرا

که از پل معلق ماه می بارند نمی شنوی .


شعر سوم:

در این صبح که شوق شکفتن

تن خاک را چاک کرده است

در این صبح که دست نسیم رهایی

غبار شب و تیرگی را ز رخساره آسمان پاک کرده است

چرا عشق بمیرد ؟

چرا عشق بمیرد ؟

برون آی از چاه !

برون از حصار بلند تن خویش !

بیا !

تا که در روشنای شقایق و در انفجار گل سرخ

گل صد ستاره ز دست نسیم نوازش ببویی

بیا !

تا که زنگار صد زخم چرکین

ز تنهایی تن بشویی !

بیا !

تا گلوی غزلخوان صد زخم خون ریز

ز صبر صنوبر

ز آغاز پرواز

و از مهر جانان برایت بخواند .

بیا !

تا که رنگین کمان شکفتن

رهیدن

رسیدن

تو را بر سریر بلند رهایی نشاند !

برون از حصار بلند تن خویش !

که این جا بهاری ز خون شهیدان شکفته است

چونان سبز و پر بار

که خون خزان را دگر هیچ برگی نلرزد .

در این صبح

که شوق شکفتن تن خاک را چاک کرده است

در این صبح  که دست نسیم رهایی

غبار شب و تیرگی را

ز رخساره ی آسمان پاک کرده است

چرا عشق بمیرد ؟

چرا عشق ، دست تو را

تا سرای پر از شوکت روشنایی نگیرد؟


 شعر چهارم:

سال

در انفجار خاموش بغض هایمان نو خواهد شد

و از نو

بر کهنگی آواز هایمان خواهد بارید .

بیا بنشینیم !

بیا بنشینیم و این دقایق ورم کرده را بشماریم

روزهای دور شده را به یاد آوریم

گریه های از یاد رفته را

و رویاهای به دست نیامده ای که

در زیر بارش آن همه برف جا ماندند .


شعر پنجم:

به جستجوی تو
در انتظار آمدنت
جولانگاه جهان را
اسبانی بی سوار در گذرند
برمی خیزم
تا ترانه هایم با نامت عطر آگین کنم
شقایقی خونین در دلم می دود
و گلویم راگلگون می کند
خاطره ات گلی است
که خرام به گام های خسته ی نسیم می بخشد .
به جستجوی توگردباد گام هایم
قلمروی سنگ را صیقل می دهد.
مادر
قندانه پوسیده ی کودکی ات رامی بوید
و لالایی ضجه وارش
به زمزمه ی بیداری بدل می گردد.
اکنون
گهواره ی خونین تو
بر دستان پر تلاطم دریاهای دوردست تاب می خورد.
خورشید
با واپسین پرسه های پسین گاهش می رود
و در پشت کوه های بلند پنهان می شود
شب، رگان تو
در فورانی روشن گشوده می شود.
و غبار تیرگی ها را از رخساره ی ماه می شویند
و زلال آمدن را .
ای رود پر خروش !
بر لب بنشان
که راهبه تلاطم دریاهای دوردست برده ای.
اینجا در انتظار آمدنت گلی است
که هر صبح می شکفد
و هرغروب پژمرده می شود
آفتاب به شکار شبنم می آید
اما تو نمی آیی
پرنده سپید بال می آید
با شقایق خونینی در منقار
و جهان عطرآگین می شود


واژگان کلیدی: اشعار تیمور ترنج،نمونه شعر تیمور ترنج،شاعر تیمور ترنج،شعرهای تیمور ترنج،شعری از تیمور ترنج،یک شعر از تیمور ترنج،شاعر اهل استان چهارمحال بختیاری،شعر شاعر شهرکرد،شعر نو تیمور ترنج.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها