آذر بیگدلی – غزل شماره 124
در آن ساعت که بر گرد تو ای خودکام میگردم
دعا میگویم و آماده ی دشنام میگردم
کجا تاب شنیدن داری از قاصد پیامی را
که من از گفتنش بیصبر و بیآرام میگردم؟
نمیآید اجل سوی من و میگوید این مسکین
ز درد هجر خواهد مرد و من بدنام میگردم
ندارد احتیاج دام، صیادی که من دارم
من آن صیدم، که چون صیاد بینم، رام میگردم
به شوق گل پریدم ز آشیان، آذر ندانستم
که زود از بیپر و بالی، اسیر دام میگردم
نظرات کاربران :
بهرام گفته :
بسیار عالی است ! اشعار آذر را همیشه می خوانم به خصوص این شعر
ادامه نظرات را در پایین کادر مشاهده کنید :